یاس کبود
مذهبی
سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, :: 22:27 ::  نويسنده : هنرمند


 

بيماري رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

سول خدا ( ص ) پس از مراجعت از سفر حجه الوداع درصدد تهيه لشكري عظيم برآمد تا روانة روم كند . فرماندهي لشكر مزبور را به اسامه واگذار كرد و پرچم جنگ را به دست خود به نام اسامه بست و عموم مهاجر و انصار را مأمور كرد تا تحت فرماندهي اسامه در اين جنگ شركت كنند .
اسامه در آن روز حدود بيست سال بيشتر نداشت و همين موضوع براي برخي از پيرمردان و كارآزمودگاني كه مأمور شده بودند تحت فرماندهي او به جنگ بروند گران مي آمد ، از اين رو در كار رفتن به دنبال لشكر تعلل مي كردند .
در اين خلال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)بيمار شد و در بستر افتاد ، اما با اين حال وقتي مطلع شد كه مردم از رفتن به دنبال لشكر تعلل مي كنند با همان حالت بيماري و تب و سردرد شديد كه داشت دستمالي به سر خود بست و از خانه به مسجد آمد و به منبر رفته فرمود :
« اي مردم فرماندهي اسامه را بپذيريد كه سوگند به جان خودم اگر ( اكنون ) دربارة فرماندهي او مناقشه مي كنيد پيش از اين نيز دربارة فرماندهي پدرش حرفها زديد ، ولي او شايسته و لايق فرماندهي است چنانكه پدرش نيز لايق اين مقام بود . »
اسامه در صدد حركت بود كه پيك ام ايمن آمد كه حال پيغمبر سخت شده و مرگ آن حضرت نزديك شده و بدين ترتيب اسامه و همراهانش توقف كردند .
سخنان پيغمبر ( ص ) و رفتار آن حضرت در روزهاي آخر عمر همه حكايت از اين داشت كه مرگ خود را نزديك مي داند و با گفتار و كردار از مرگ خود خبر مي دهد .
حال پيغمبر روز به روز بدتر مي شد و حضرت براي اينكه تب و حرارت بدنش تخفيف يابد و بتواند براي وداع با مردم به مسجد برود دستور داد هفت مشك آب از چاه هاي مختلف مدينه بكشند و بر بدنش بريزند ، سپس دستمالي بر سر بسته و در حالي كه يك دست روي شانة اميرالمؤمنين ( ع ) و دست ديگرش را بر شانه فضل بن عباس گذارده بود به مسجد آمد و بر منبر رفته فرمود :
« اي گروه مردم نزديك است كه من از ميان شما بروم پس هر كس امانتي پيش من دارد بيايد تا به او بپردازم و هر كس به من وام و قرضي داده مرا آگاه كند . اي مردم ميان خدا و بندگان چيزي نيست كه سبب وصول خير يا دفع شري شود جز عمل و كردار ، سوگند بدانكه مرا به حق به نبوت برانگيخته ، رهايي ندهد كسي را جز عمل نيك و رحمت پروردگار و من كه پيغمبر اويم اگر نافرماني او را بكنم هر آينه به دوزخ مي افتم ! بار خدايا آيا ابلاغ كردم !؟‌ »
آن گاه از منبر فرود آمده نماز كوتاهي با مردم خواند سپس به خانة ام سلمه رفت و يك روز يا دو روز در اتاق ام سلمه بود ، سپس عايشه پيش ام سلمه آمد و از او درخواست كرد آن حضرت را به اتاق خود ببرد و پرستاري آن حضرت را خود به عهده گيرد . همسران ديگر آن حضرت نيز با اين پيشنهاد موافقت كرده و حضرت را به اتاق عايشه بردند .
چون روز ديگر شد حال پيغمبر سخت شد و ازحال رفت و ملاقات با آن حضرت ممنوع گرديد . چون به حال آمد فرمود : « برادر و يار مرا پيش من آريد » و دوباره از حال رفت . ام سلمه برخاست و گفت : علي را نزدش بياوريد كه جز او را نمي خواهد ، از اين رو به نزد علي ( ع ) رفته او را كنار بستر آن حضرت آوردند . چون چشمش به علي افتاد اشاره كرد و علي پيش رفت و سر خود را روي سينة پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)خم كرد .
رسول خدا ( ص ) زماني طولاني با او به طور خصوصي و در گوشي سخن گفت و در اين وقت دوباره از حال رفت . علي (علیه السلام)نيز برخاست و گوشه اي نشست . سپس از اتاق آن حضرت خارج شد . چون از علي (علیه السلام)پرسيدند : « پيغمبر با تو چه گفت ؟ » فرمود :
« هزار باب علم به من آموخت كه هر بابي هزار باب ديگر را بر من گشود . به چيزي مرا وصيت كرد كه ان شاءالله تعالي بدان عمل خواهم كرد . »
و چون حالت احتضار و هنگام رحلتش فرا رسيد به علي (علیه السلام)فرمود :
« اي علي سر مرا در دامن خود گير كه امر خدا آمد و چون جانم بيرون رفت آن را به دست خود بگير و به روي خود بكش ، آن گاه مرا رو به قبله كن و كار غسل و نماز و كفن مرا به عهده بگير و تا هنگام دفن از من جدا مشو » .
و بدين ترتيب علي (علیه السلام)سر آن حضرت را به دامن گرفت و پيغمبر از حال رفت .
رحلت رسول خدا ( ص ) در روز دوشنبه بيست و هفتم ماه صفر اتفاق افتاد ، و در آن موقع شصت و سه سال از عمر شريف آن حضرت گذشته بود . علي (علیه السلام)جنازه را غسل داد و حنوط و كفن كرد . سپس به تنهايي بر او نماز خواند ،‌ آن گاه از خانه بيرون آمده و رو به مردم كرد و گفت :
- « همانا پيغمبر در زندگي و پس از مرگ امام و پيشواي ماست اكنون دسته دسته بياييد و بر او نماز بخوانيد . »
در همان اتاقي كه پيغمبر از دنيا رفته بود قبري حفر كرده و همانجا آن حضرت را دفن كردند . سپس اميرالمؤمنين علي (علیه السلام)داخل قبر شد و بند كفن را از طرف سر باز كرد و گونة مباك رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را روي خاك نهاد و لحد چيده خاك روي قبر ريختند و بدين ترتيب با يك دنيا اندوه و غم بدن مطهر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را در خاك دفن كردند

آخرين وصاياي رسول‏ خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و آله

مسلم اين است كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در حضور مسلمانان، اميرمؤمنان را وصى خود قرار داده و على(علیه السلام)نيز اين وصايت را پذيرفته است و عهد كرده است كه به آنچه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مى‏فرمايد عمل نمايد. اميرمؤمنان(علیه السلام)در اين باره مى‏فرمايد: وقتى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در مريضى آخر خود در بستر بيمارى افتاده بود، من سر مبارك وى را بر روى سينه خود نهاده بودم و سراى حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) انباشته از مهاجر و انصار بود و عباس عموى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رو به روى او نشسته بود و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) زمانى به هوش مى‏آمد و زمانى از هوش مى‏رفت. اندكى كه حال آن جناب بهتر شد، خطاب به عباس فرمود:« اى عباس، اى عموى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)! وصيت مرا در مورد فرزندانم و همسرانم قبول كن و قرض هاى مرا ادا نما و وعده‏هايى كه به مردم داده‏ام به جاى آور و چنان كن كه بر ذمه من چيزى نماند.»
عباس عرض كرد:«اى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) من پيرمردى هستم كه فرزندان و عيال بسيار دارم و دارايى و اموال من اندك است [چگونه وصيت تو را بپذيرم و به وعده‏هايت عمل كنم] در حالى كه تو از ابر پر باران و نسيم رها شده بخشنده ‏تر بودى [و وعده‏هاى بسيار داده‏اى] خوب است از من درگذرى و اين وظيفه بر دوش كسى نهى كه توانايى بيشترى دارد!»
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:« آگاه باش كه اينك وصيت‏ خود را به كسى خواهم گفت كه آن را مى‏پذيرد و حق آن را ادا مى‏نمايد و او كسى است كه اين سخنان را كه تو گفتى نخواهد گفت! يا على(علیه السلام)بدان كه اين حق توست و احدى نبايد در اين امر با تو ستيزه كند، اكنون وصيت مرا بپذير و آنچه به مردمان وعده داده‏ام به جاى ‏آر و قرض مرا ادا كن. يا على(علیه السلام)پس از من امر خاندانم به دست توست و پيام مرا به كسانى كه پس از من مى‏آيند برسان.»
اميرمؤمنان(علیه السلام)گويد:« من وقتى ديدم كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از مرگ خود سخن مى‏گويد، قلبم لرزيد و به خاطر آن به گريه درآمدم و نتوانستم كه درخواست پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را با سخنى پاسخ گويم.»
پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) دوباره فرمود:« يا على آيا وصيت من را قبول مى‏كنى!؟» و من در حالتى كه گريه گلويم را مى‏فشرد و كلمات را نمى‏توانستم به درستى ادا نمايم، گفتم:
آرى اى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)! آن گاه رو به بلال كرد و گفت: اى بلال! كلاهخُود و زره و پرچم مرا كه «عقاب‏» نام دارد و شمشيرم ذوالفقار و عمامه‏ام را كه «سحاب‏» نام دارد برايم بياور...[ سپس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آنچه كه مختص خود وى بود از جمله لباسى كه در شب معراج پوشيده بود و لباسى كه در جنگ احد بر تن داشت و كلاه هايى كه مربوط به سفر، روزهاى عيد و مجالس دوستانه بود و حيواناتى كه در خدمت آن حضرت بود را طلب كرد] و بلال همه را آورد مگر زره پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) كه در گرو بود. آن گاه رو به من كرد و فرمود: « يا على(علیه السلام)برخيز و اينها را در حالى كه من زنده‏ام، در حضور اين جمع بگير تا كسى پس از من بر سر آنها با تو نزاع نجويد.»
من برخاستم و با اين كه توانايى راه رفتن نداشتم، آنها را گرفتم و به خانه خود بردم و چون بازگشتم و رو به روى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ايستادم، به من نگريست و بعد انگشترى خود را از دست ‏بيرون آورد و به من داد و گفت: « بگير يا على اين مال توست در دنيا و آخرت!»
بعد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:« يا على(علیه السلام)مرا بنشان.» من او را نشاندم و بر سينه من تكيه داد و هر آينه مى‏ديدم كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از بسيارى ضعف سر مبارك را به سختى نگاه مى‏دارد و با وجود اين، با صداى بلند كه همه اهل خانه مى‏شنيدند فرمود:« همانا برادر و وصى من و جانشينم در خاندانم على بن ابى‏طالب است. اوست كه قرض مرا ادا مى‏كند و وعده‏هايم را وفا مى‏نمايد. اى بنى‏هاشم، اى بنى‏عبدالمطلب، كينه على(علیه السلام)را به دل نداشته باشيد و از فرمان هايش سرپيچى نكنيد كه گمراه مى‏شويد و با او حسد نورزيد و از وى برائت نجوييد كه كافر خواهيد شد.»
سپس به من گفت:« مرا در بسترم بخوابان.» و بلال را فرمود كه حسن(علیه السلام)و حسين(علیه السلام)را نزد او بياورد بلال رفت و آنها را با خود آورد. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن دو را به سينه خويش چسباند و آنها را مى‏بوييد.
على(علیه السلام)مى‏گويد: من پنداشتم كه حسن(علیه السلام)و حسين(علیه السلام)باعث‏ شدند كه اندوه و رنج پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فزونى يابد، خواستم آن دو را از حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) جدا سازم. فرمود:« يا على(علیه السلام)آنها را واگذار تا مرا ببويند و من هم آنها را ببويم! بگذار تا آن دو از وجود من بهره گيرند و من نيز از وجود ايشان بهره گيرم! به راستى كه پس از من مشكلات بسيار خواهند داشت و مصايب سختى را تحمل خواهند كرد، پس لعنت ‏خداوند بر آن كس باد كه حق حسن(علیه السلام)و حسين(علیه السلام)را پست ‏شمارد. پروردگارا! من اين دو را و على صالح ‏ترين مؤمنان را به تو مى‏سپارم!» (1)

در محضر فرشتگان

از برخى روايات استفاده مى‏شود كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در محضر فرشتگان مقرب، على(علیه السلام)را وصى خود قرار داد و آنان شاهد بودند، از آن جمله روايتى است كه از امام كاظم(علیه السلام)نقل شده است كه اميرالمؤمنين فرمود: در شبى از شب هاى بيماري پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) من نشسته بودم و حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) بر سينه من تكيه داده بود و فاطمه(س) دخترش نيز حضور داشت. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده بود كه همسرانش و ساير زنان از نزد وى بيرون روند و آنها رفته بودند. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرمود: «اى اباالحسن! از جاى خود برخيز و رو به روى من بايست.»
من برخاستم و جبرئيل به جاى من نشست و پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بر سينه وى تكيه داد و ميكائيل در جانب راست پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بنشست. حضرت فرمود:« يا على(علیه السلام)دست هاى خود را بر هم بگذار!»
من اين كار را انجام دادم. آن گاه فرمود:« من با تو عهد بسته بودم و اينك آن عهد را تازه مى‏كنم، در محضر جبرئيل و ميكائيل كه دو امين پروردگار جهانيانند. يا على! تو را به حقى كه اين دو بر گردن تو دارند، هر چه در وصيت من آمده است ‏بايد به جاى آورى و مفاد آن را بپذيرى و صبر را پيشه خود سازى و بر راه و روش من پايدارى كنى نه روش فلان كس و فلان كس! اكنون هر چه را خدا به تو عنايت كرده است‏ با قدرت پذيرا باش.»
من دست هايم را به روى هم نهاده بودم و پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دست مبارك خود را بين دو دست من گذاشت، به طورى كه گويى بين آن دو چيزى قرار مى‏داد، سپس فرمود:« من بين دست هايت ‏حكمت و دانش آنچه را برايت پيش خواهد آمد، نهادم، تا چيزى از سرنوشت تو نباشد كه از آن آگاه نباشى و هر گاه مرگ تو فرا رسيد وصيت ‏خود را به امام پس از خود بگوى، بنابر آنچه من به تو وصيت كردم و همانند من عمل كن و نيازى به كتاب و نوشته‏اى نيست.» (2)

نزول كتاب وصيت از آسمان

امام موسى بن جعفر(علیه السلام)فرمود به پدرم اباعبدالله (علیه السلام)عرض كردم:« آيا نويسنده وصيت، حضرت على(علیه السلام)نبود و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مفاد آن را بر او نمى‏خواند، در حالى كه جبرئيل و ساير فرشتگان شاهد بودند؟» پدرم مدتى سكوت كرد، بعد فرمود: «اى اباالحسن! ماجرا چنين بود كه گفتى لكن هنگامى كه زمان رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) رسيد، وصيت‏ به صورت كتابى نوشته شده از آسمان نازل شد و جبرئيل(علیه السلام)همراه با فرشتگانى كه امين خداى تبارك و تعالى هستند، آن را نزد رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) آورد و به ايشان گفت:« اى محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) هر كس كه نزد توست ‏بيرون فرست مگر وصى خود را كه بايد كتاب وصيت را بگيرد و ما شاهد باشيم كه تو وصيت را به وى دادى و او اجراى آن را ضمانت كند.»
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) همگان را دستور داد كه از خانه بيرون روند. تنها على(علیه السلام)و فاطمه(س) بين پرده و در اتاق باقى ماندند.
جبرئيل(علیه السلام)به پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عرض كرد:« پروردگارت تو را سلام مى‏رساند و مى‏گويد: اين كتابى است كه من با تو عهد بسته بودم و شرط كرده بودم [عمل به آن را] و من خود شاهد هستم و فرشتگانم را بر تو شاهد گرفتم و من تنها براى شهادت كافى هستم اى محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)!»
وقتى سخن به اين جا رسيد، مفاصل پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به لرزه درآمد و گفت:«اى جبرئيل! خداى من، اوست كه سلام است و سلام از وى است و سلام به سوى او باز مى‏گردد. راست گفت‏ خداى عزوجل و نيكى نمود، كتاب را به من ده!»
جبرئيل كتاب وصيت را به رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) داد و گفت كه آن را به اميرمؤمنان(علیه السلام)دهد. چون على(علیه السلام)كتاب را گرفت، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «بخوان!»
اميرمؤمنان(علیه السلام)آن را كلمه به كلمه خواند، سپس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به او گفت: يا على(علیه السلام)اين عهد خدايم تبارك و تعالى به سوى من است و خواسته وى و امانت او پيش من است و به راستى كه من آن را ابلاغ كردم و خيرخواهى نمودم و امانت را ادا كردم.»
على(علیه السلام)عرض كرد: « پدر و مادرم فداى تو باد! من هم شهادت مى‏دهم كه تو پيام خود را ابلاغ كردى و نصيحت ‏خود گفتى و در آنچه فرمودى صادق بودى و گوش و چشم و گوشت و خون من نيز بر اين امر گواه است!»
جبرئيل(علیه السلام)گفت:« من نيز بر آنچه مى‏گوييد گواه هستم!»
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:« يا على(علیه السلام)وصيت مرا گرفتى و دانستى كه چيست و با خداوند و من پيمان بستى كه به هر چه در آن است عمل كنى.»
على(ع): «آرى، پدر و مادرم فداى تو باد! انجام آن به عهده من است و بر خداست كه مرا يارى دهد و توفيق عطا فرمايد كه به مفاد آن وفا كنم.»
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم): « يا على(علیه السلام)اراده نموده‏ام كه بر پيمان تو شاهد بگيرم كه روز قيامت ‏شهادت دهند كه من به وظيفه خود عمل كردم.»
على(ع): «آرى گواه گيريد!»
پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم):« همانا من جبرئيل و ميكائيل(علیه السلام)كه هر دو در اين جا حاضرند و فرشتگان مقرب خداوند نيز با آنهايند بر آنچه اينك بين من و تو گذشت ‏شاهد مى‏گيرم.»
على(ع):« بله شهادت دهند، پدر و مادرم فدايت! من هم آنها را گواه مى‏گيرم.»
و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرشتگان را شاهد گرفت... سپس رسول اكرم، فاطمه، حسن، حسين عليهم السلام را به حضور خواند و مانند اميرالمؤمنين(علیه السلام)آنها را از وصيت ‏خود آگاه كرد. آنان هم مانند على(علیه السلام)سخن گفتند و قبول كردند و سرانجام كتاب وصيت ‏با طلايى كه آتش به آن نرسيده بود مهر شد و تحويل اميرمؤمنان(علیه السلام)گشت. (3)

مفاد وصيت

از جمله مفاد اين وصيت كه به دستور خداى تعالى پيامبراكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) انجام آن را بر على(علیه السلام)شرط نمود اين بود كه فرمود: « يا على(علیه السلام)به آنچه در اين وصيت آمده است وفا كن، آن كس كه خدا و رسولش را دوست دارد، دوست ‏بدار و با هر كه با خدا و رسولش دشمنى ورزد، دشمن باش و از آنان بيزارى بجوى و صبور باش و خشم خود را فرو خور، گرچه حق تو پايمال گردد و خمس تو غصب شود و هتك حرمت ‏حرم تو كنند.»
على(علیه السلام)عرض كرد:« پذيرفتم اى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)!»
اميرالمؤمنين(علیه السلام)گويد: سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد من هر آينه شنيدم كه جبرئيل(علیه السلام)به نبى‏اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مى‏گفت:« اى محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) به على(علیه السلام)بگوى كه حرم تو هتك مى‏گردد كه حرم خدا و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نيز هست و محاسن تو از خون روشن سرت خضاب خواهد شد.»
من چون معناى اين كلمات را كه جبرئيل امين مى‏گفت فهم كردم [و دانستم كه حرم من هتك خواهد شد] به روى درافتادم و از حال رفتم و چون بازآمدم، گفتم: «آرى پذيرفتم و راضى هستم! اگر چه به حرم من جسارت روا دارند و سنت هاى خدا و رسول را معطل گذارند و كتاب خدا پاره پاره شود و كعبه خراب گردد و محاسنم از خون روشن سرم خضاب شود، پيوسته صبورى خواهم كرد و كار را به خدا وا مى‏گذارم تا اين كه نزد تو حاضر گردم.» (4)
و باز از جمله موارد وصيت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اين بود كه در خانه‏اش، كه در آن جان سپرده بود، دفن گردد و با سه پارچه كفن شود كه يكى از آنها يمنى باشد و كسى جز على(علیه السلام)داخل قبر نشود و به على(علیه السلام)فرمود:« يا على(علیه السلام)تو و دخترم فاطمه(س) و حسن و حسين عليهما السلام با هم بر من نماز بخوانيد و نخست هفتاد و و پنج تكبير بگوييد. سپس نماز را با پنج تكبير به جاى آور و آن را تمام كن و البته اين كار پس از آن است كه از طرف خداوند به تو اجازه نماز داده شود.»
على(علیه السلام)عرض كرد: «پدر و مادرم فداى تو باد! چه كسى به من اجازه نماز مى‏دهد؟»
فرمود:«جبرئيل(علیه السلام)به تو اجازه خواهد داد. و پس از شما هر كس از خاندانم حاضر شد، گروه گروه بر من نماز بخوانند، سپس زنان ايشان و در آخر مردم نماز بخوانند.» (5)
و نيز فرمود: هرگاه من جان تسليم نمودم و تو تمام آنچه را كه من وصيت كرده‏ام انجام دادى و مرا در قبرم پنهان ساختى، پس در خانه خود آرام گير و آيات قرآن را بر طبق تاليف آن گردآورى كن و واجبات و احكام را چنان كه نازل شده‏اند، ثبت نما و سپس باقى آنچه را گفته‏ام به جاى آور و هيچ سرزنشى بر تو نيست و بايد كه صبورى كنى بر ستم هايى كه ايشان در حق تو روا دارند تا اين كه به سوى من آيى.» (6)

اتمام حجت ‏با على(علیه السلام)

رسول خدا هنگامى كه كتاب وصيت‏ خود را به اميرمؤمنان(علیه السلام)داد فرمود: در قبال اين وصيت فرداى قيامت در برابر خداى تبارك و تعالى كه پروردگار عرش است مى‏بايست جوابگو باشى! به راستى كه من روز قيامت ‏با استناد به حلال و حرام خدا و آيات محكم و متشابه، آن سان كه خداوند نازل فرموده و در كتاب وى جمع آمده است، با تو محاجه خواهم كرد و از تو حجت‏ خواهم طلبيد در مورد آنچه تو را امر كردم و انجام واجبات الهى آن گونه كه نازل شده‏اند و احكام شريعت و در مورد امر به معروف و نهى از منكر و دورى جستن از آن، و بر پاى داشتن حدود الهى و عمل به فرمان هاى حق و تمامى امور دين و هم از تو حجت ‏خواهم خواست درباره گزاردن نماز در وقت ‏خود و اعطاى زكات به مستحقين آن و حج‏ بيت الله و جهاد در راه خدا. پس تو چه پاسخى خواهى داشت‏ يا على(ع)!؟
اميرمؤمنان(علیه السلام)عرض كرد: پدر و مادرم فدايت! اميد دارم به سبب بلندى مرتبت تو در نزد خدا و مقام ارجمندى كه پيش او دارى و نعماتى كه تو را ارزانى داشته است، خداوند مرا يارى نمايد و استقامت عطا فرمايد و من فرداى قيامت ‏با شما ملاقات نكنم در حالى كه در انجام وظيفه خود سستى و تقصيرى كرده باشم و يا تفريط نموده باشم و باعث درهم شدن چهره مباركتان در برابر من و ديدگان پدران و مادران خود شوم. بلكه مرا خواهى يافت كه تا زنده‏ام پيوسته بر طبق وصيت‏ شما رفتار كنم و راه و روش شما را دنبال نمايم تا با اين حالت نزدتان شرفياب شوم و بعد از من فرزندانم به ترتيب بدون هيچ گونه تقصيرى و تفريطى چنين خواهند كرد. در اين لحظه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از هوش برفت و على(ع)، پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را در آغوش گرفت در حالى كه مى‏گفت: « پدر و مادرم فداى تو باد! پس از تو چه دهشتى ما را فرا خواهد گرفت و وحشت دختر تو و پسرانت چه اندازه خواهد بود و غصه‏هاى من بعد از تو چه طولانى خواهد بود، اى برادرم! از خانه من اخبار آسمان ها قطع خواهد شد و پس از تو ديگر جبرئيل و ميكائيل نخواهم ديد و ديگر هيچ اثرى از آنها نخواهم يافت و صداى آنها را نخواهم شنيد.» و رسول خدا همچنان مدهوش بود. (7)

آخرين سفارش ها

امام كاظم عليه السلام نقل مى‏كند كه از پدرم پرسيدم: وقتى فرشتگان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را ترك گفتند چه اتفاقى افتاد؟ فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه، على، حسن و حسين عليهم السلام را به گرد خود خواند و به كسانى كه در خانه بودند فرمود:« از نزد من بيرون برويد» و همسر خود «ام سلمه‏» را فرمود كه بر درگاه بايستد تا كسى وارد خانه نشود. ام سلمه اطاعت كرد. آن گاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به على(علیه السلام)گفت: « يا على نزديك من بيا.» على(علیه السلام)پيشتر رفت، پيامبراكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، دست زهرا(س) را گرفت و بر سينه گذاشت ‏بعد با دست ديگر خود دست على(علیه السلام)را گرفت و چون خواست ‏با آنها سخنى بگويد، اشك از چشمانش فرو غلتيد و نتوانست كلامى بگويد. فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام وقتى حالت گريه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را مشاهده كردند به سختى به گريه درآمدند و فاطمه(س) گفت: اى پيامبر خدا(س) رشته قلبم از هم گسست و جگرم آتش گرفت وقتى كه گريه شما را ديدم. اى آقاى پيامبران از اولين تا آخرين آنها، اى امين پروردگار و رسول او، اى محبوب خدا! فرزندانت پس از تو، كه را دارند و با آن خوارى كه بعد از تو مرا فرا گيرد چه كنم؟ چه كسى على(علیه السلام)را كه ياور دين است، كمك خواهد كرد؟ چه كسى وحى خدا و فرمان هايش را دريافت ‏خواهد كرد. سپس به سختى گريست و پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را در آغوش گرفت و چهره او را بوسيد و على، حسن و حسين عليهم السلام نيز چنين كردند.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) سربلند كرد و دست فاطمه(س) را در دست على(علیه السلام)نهاد و گفت: «اى اباالحسن! اين امانت ‏خدا و امانت محمد رسول خدا در دست توست و در مورد فاطمه(س) خدا را و مرا به ياد داشته باش! و به راستى كه تو چنين رفتار مى‏كنى.
يا على(علیه السلام)سوگند به خدا كه فاطمه(س) سيده زنان بهشت است از اولين تا آخرين آنها. به خدا قسم! فاطمه(س) همان مريم كبرى است. آگاه باش كه من به اين حالت نيافتاده بودم مگر اين كه براى شما و فاطمه(س) دعا كردم و خدا آنچه خواسته بودم به من عطا فرمود.
اى على(علیه السلام)هر چه فاطمه(س) به تو فرمان داد به جاى آور كه هر آينه من به فاطمه(س) امورى را بيان داشته‏ام كه جبرئيل من را به آنها امر كرد. بدان اى على(علیه السلام)كه من از آن كس راضيم كه دخترم فاطمه(س) از او راضي باشد و پروردگار و فرشتگان هم با رضايت او راضى خواهند شد.
واى بر آن كس كه بر فاطمه(س) ستم كند، واى بر آن كس كه حق وى را از او بستاند. واى بر آن كس كه هتك حرمت او كند. واى بر آن كس كه در خانه‏اش را آتش زند، واى بر آن كه ‏دوست وى را بيازارد و واى بر آن كه با او كينه ورزد و ستيزه كند. خداوندا من از ايشان بيزارم و آنان نيز از من برى هستند.»
در اين وقت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه، على، حسن و حسين - عليهم السلام - را به نام خواند و آنان را در بر گرفت و عرضه داشت:
« بار خدايا! من با اينان و هر كس كه پيروى ايشان كند سر صلح دارم و بر عهده من است كه آنان را داخل بهشت ‏سازم و هر كس با اينها بستيزد و بر ايشان ستم كند يا بر اينها پيشى گيرد يا از ايشان و شيعيانشان بازپس ماند، من دشمن او هستم و با او مى‏جنگم و بر من است كه آنان را به دوزخ درآورم.
سوگند به خدا اى فاطمه(س)! راضى نخواهم شد تا اين كه تو راضى شوى! نه به خدا سوگند راضى نمى‏شوم مگر آن كه تو راضى شوى! نه به خدا سوگند راضى نخواهم شد مگر آن كه تو رضا شوى!» (8)

پي نوشت :

1- الطوسى، الامالى، ص‏600 شماره و ص‏572/ اصول كافى ج‏1، ص‏340.
2- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار (مؤسسه الوفاء، بيروت، الطبعة الثانيه، 1403 ه - 1983م)، ج‏22، ص‏479 به نقل از رضى بن على بن الطاووس، صص 8 - 21 و 27 و 28.
3- اصول كافى، ج‏2، حديث شماره‏4.
4- همان.
5- بحارالانوار، ج‏22، ص‏493 به نقل از الطرف، 42 و 43 و 45.
6- بحارالانوار، همان، ص‏483.
7- همان، ص‏482، ح شماره‏30.
8- همان، ص‏484، ح شماره 31، به نقل از الطرف 29 - 34.

سيد هاشم رسولي محلاتي - كتاب خلاصه زندگاني حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

زيارت شما قلبي باشد. در موقع ورود اذن دخول بخواهيد، اگر حال داشتيد به حرم برويد. هنگامي که از حضرت رضا عليه السلام اذن دخول مي‌طلبيد و مي‌گوييد:
زيارت امام رضا عليه السلام از زيارت امام حسين عليه السلام بالاتر است، چرا که بسياري از مسلمانان به زيارت امام حسين عليه السلام مي‌روند. ولي فقط شيعيان اثني عشري به زيارت حضرت امام رضا عليه‌السلام مي‌آيند.
"أأدخل يا حجة الله: اي حجت خدا، آيا وارد شوم؟"
به قلبتان مراجعه کنيد و ببينيد آيا تحولي در آن به وجود آمده و تغيير يافته است يا نه؟ اگر تغيير حال در شما بود، حضرت عليه السلام به شما اجازه داده است. اذن دخول حضرت سيدالشهداء عليه السلام گريه است، اگر اشک آمد امام حسين عليه السلام اذن دخول داده‌اند و وارد شويد.
اگر حال داشتيد به حرم وارد شويد. اگر هيچ تغييري در دل شما به وجود نيامد و ديديد حالتان مساعد نيست، بهتر است به کار مستحبي ديگري بپردازيد. سه روز روزه بگيريد و غسل کنيد و بعد به حرم برويد و دوباره از حضرت اجازه ورود بخواهيد.
بسياري از حضرت رضا عليه السلام سؤال کردند و خواستند و جواب شنيدند، در نجف، در کربلا، در مشهد مقدس،- هم همين طور - کسي مادرش را به کول مي‌گرفت و به حرم مي‌برد. چيزهاي عجيبي را مي‌ديد.
ملتفت باشيد! معتقد باشيد! شفا دادن الي ماشاءالله! به تحقق پيوسته. يکي از معاودين عراقي غده‌اي داشت و مي‌بايستي مورد عمل جراحي قرار مي‌گرفت. خطرناک بود، از آقا امام رضا خواست او را شفا بدهد، شبT حضرت معصومه عليهاالسلام را در خواب ديد که به وي فرمود:
"غده خوب مي‌شود. احتياج به عمل ندارد!" ارتباط خواهر و برادر را ببينيد که از برادر خواسته خواهر جوابش را داده است.
همه زيارتنامه‌ها مورد تأييد هستند. زيارت جامعه کبيره را بخوانيد. زيارت امين الله مهم است. قلب شما- اين زيارات را بخواند. با زبان قلب خود بخوانيد. لازم نيست حوائج خود را در محضر امام عليه السلام بشمريد. حضرت عليه السلام مي‌دانند! مبالغه در دعاها نکنيد! زيارت قلبي باشد. امام رضا عليه السلام به کسي فرمودند:
"از بعضي گريه‌ها ناراحت هستم!"
يکي از بزرگان مي‌گويد، من به دو چيز اميدوارم اولاً قرآن را با کسالت نخوانده‌ام. بر خلاف بعضي که قرآن را آنچنان مي‌خوانند که گويي شاهنامه مي‌خوانند. قرآن کريم موجودي است شبيه عترت.
ثانياً در مجلس عزاداري حضرت سيدالشهداء گريه کرده‌ام.
حضرت آيت الله العظمي بروجردي رحمة الله مبتلا به درد چشم شدند، فرمودند:
"در روز عاشورا مقداري از گِلِ پيشاني عزاداري امام حسين عليه السلام را بر چشمان خود ماليدم، ديگر در عمرم مبتلا به درد چشم نشدم و از عينک هم استفاده نکردم!
پس از حادثه d بمب گذاري در حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام حضرت به خواب کسي آمدند، سؤال شد.
"در آن زمان شما کجا بوديد؟ فرمودند: کربلا بودم."
 

اين جمله دو معني دارد:

معني اول اين که حضرت رضا عليه السلام آن روز به کربلا رفته بودند.
معني دوم يعني اين حادثه در کربلا هم تکرار شده است. دشمنان به صحن امام حسين عليه السلام ريختند و ضريح را خراب کردند و در آن جا آتش روشن کردند!
کسي وارد حرم حضرت رضا عليه السلام شد، متوجه شد سيدي نوراني در جلوي او مشغول خواندن زيارتنامه مي‌باشد، نزديک او شد و متوجه شد که ايشان اسامي معصومين - سلام الله عليهم - را يک يک با سلام ذکر مي‌فرمايند. هنگامي که به نام مبارک امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ رسيدند سکوت کردند! آن کس متوجه شد که آن سيد بزرگوار خود مولايمان امام زمان- سلام الله عليه و ارواحنا له الفداء- مي‌باشد.
در همين حرم حضرت رضا عليه السلام چه کراماتي مشاهده شده است. کسي در رؤيا ديد که به حرم حضرت رضا عليه السلام مشرف شده و متوجه شد که گنبد حرم شکافته شد و حضرت عيسي و حضرت مريم عليهماالسلام از آنجا وارد حرم شدند. تختي گذاشتند و آن دو بر آن نشستند و حضرت رضا عليه‌السلام را زيارت کردند.
روز بعد آن کس در بيداري به حرم مشرف گرديد. ناگهان متوجه شد حرم کاملاً خلوت مي‌باشد! حضرت عيسي و حضرت مريم عليهماالسلام از گنبد وارد حرم شدند و بر تختي نشستند و حضرت رضا عليه‌السلام را زيارت کردند. زيارت نامه مي‌خواندند. همين زيارت نامه معمولي را مي‌خواندند! پس از خواندن زيارتنامه از همان بالاي گنبد برگشتند. دوباره وضع عادي شد و قيل و قال شروع گرديد حال آيا حضرت رضا عليه السلام وفات کرده است؟
حرف آخر اين که: عمل کنيم به هر چه مي‌دانيم. احتياط کنيم در آنچه خوب نمي‌دانيم. با عصاي احتياط حرکت کنيم.
 

منبع:
کتاب به سوي محبوب، و کتاب برگي از دفتر آفتاب. آية الله بهجت



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 10:5 ::  نويسنده : هنرمند

نایت اسکین

چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 9:47 ::  نويسنده : هنرمند

 

" مبعث "  پیام آور عدالت و کرامت انسانی

آن روز که در غار حرا ندا بر پیامبر (ص)آمد که بخوان ؛ رسالت نبوی با پیام خروج انسان از ظلمات و حرکت به سوی نور اغاز شد .

بعثت پیامبر اکرم (ص)سرآغاز راهی شد تا انسان از شرک ؛ بی عدالتی ؛ تبعیض ؛ جهل و فساد بیرون آمده و به سوی توحید ؛ معنویت ؛ عدالت و کرامت حرکت کند.

مبعث نبوی با نهضت معنوی شروع شد و انقلابی در عالم بشری ایجاد کرد که هنوز دامنه آن ادامه دارد .این تحول روحی ؛ مردم مادی بت پرست را

 به مبدا آفرینش راهنمایی کرد و از کردار زشت برحذر ساخت و به نیکویی دعوت نمود . پیامبر (ص) پیروان خود را به این منقبت ستود که شما

 بهترین امت من هستید و می توانید دنیای بشریت را با اجرای قانون متین قرآن به سعادت مطلوب برسانید .

رسول خدا (ص) در روز 27رجب در مکه مکرمه دعوت به خدا را آغاز کرد و سالها بعد در مدینه

 حکومت اسلامی را تشکیل داد .

حضرت محمد(ص)دین مبین اسلام را به مردمی عرضه کرد که جملگی در آتش جهل می سوختند و

 دعوت او چنان دلنشین بود که به سرعت دیوارهای جهل و خرافات را فرو ریخت و مردم موج موج به

 اسلام گرویدند .

رسول خدا در مدینه منشور حکومتی اسلام را پایه ریزی و همه مردم را در اداره حکومت شریک کرد .

حضرت محمد (ص) سالها به صورت پنهانی مردم مکه را به سوی خدا دعوت کرد و آن زمان ندا آمد که

دعوت آشکار کن ؛ دشمنان چنان عرصه را بر او تنگ کردند که به دستور خدا هجرت آغاز کرد . پیامبر گرامی اسلام پس از 13سال توقف در مکه

در اثر فشار  و اذیت و آزار قریش از طرف خداوند مامورشد به مدینه هجرت  کند ؛ هجرت پیامبر و مسلمانان به مدینه ؛ فصل تازه ای در زندگی  

  پیغمبر اکرم (ص)و اسلام گشود ؛ همچون کسی که از محیط آلوده و خفقان آور به هوای

 آزاد و سالم پناه برد .هجرت پیامبر (ص)و مسلمانان از مکه به مدینه برای پی ریزی زندگی

 اجتماعی اسلام ؛ نخستین گام بلند

             در پیروزی و گسترش اسلام و جهانی شدن آن بود .مبعث نبی اکرم اسلام در سراسر ایران

 اسلامی با شکوه خاصی گرامی داشته می شود .

              شهروندان تهرانی نیز همه ساله به همین مناسبت مراسم و جشن هایی را در اماکن  مذهبی  مساجد و حسینیه ها برگزار می کنند و

 سالروز بعثت پیامبر بزرگوار اسلام را گرامی می دارند .مردم با آذین بندی و چراغانی خیابانها ؛ معابر؛ مساجد و شرکت در مراسم جشن

 ارادت خالصانه خود را به خاتم الانبیا حضرت محمد بن عبدالله (ص)نشان می دهند .

یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, :: 9:14 ::  نويسنده : هنرمند

 

 

جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, :: 18:2 ::  نويسنده : هنرمند

 

بسم الله الرحمن الرحیم

جامعه مهدوي كه در لسان روايات شيعي و مستفاد از مباحث مطروحه در ذيل برخي آيات قرآن كريم، بهشت زميني و يكي از مراتب جنت اعلاي خداست، واجد ويژگي‌هاي منحصربه‌فرد و قابل تأملي است كه هر انديشمندي را به فكر و تعمق وا‌مي‌دارد. براي درك بهتر آن فضاي بي‌نظير كه پس از ظهور امام مهدي‌(عج) رفته رفته ساخته مي‌شود، بايد مباني عرفاني وجود بهشت زميني از حيث امكان و وجود و همچنين مقدمات ايجاد آن بررسي شود، اما در اين بين بحث ظريف و گره‌گشايي وجود دارد كه لاجرم بايد به بوته نقد و بحث گذارده شود تا از آثار آن براي ايجاد آن جامعه آرماني انگيزه‌ها قوي‌تر شود. آن نكته ظريف استفاده هوشمندانه امام مهدي‌(عج) از ظرفيت عظيم انساني است كه در طول تاريخ به علل و بهانه‌هاي مختلف از اثربخشي محروم مانده و حتي در سده‌هاي اخير تحت نفوذ كامل شيطان روند معكوس و ويرانگري را آغاز نموده
است.

انسانيت انسان از اين حيث كه امانتي الهي است و از بدو خلقت در اختيار اوست، محتاج نگهداري و تربيت و به فعليت درآوردن است و لاجرم بايد آن را شناخت و كشف كرد تا به مقتضاي ديگر عناصر زندگي‌بخش و ملاحظات دين و فرهنگ به صحنه عمل آورد. جامعه انساني نيز همچون نوع انسان داراي همين استعداد و قدرت دروني خدادادي است. اگر نخستين جامعه انساني خداخواسته توسط آدم ابوالبشر‌(ع) تشكيل گرديد و در طول تاريخ توسط انبيا و اصفياي الهي پاسداري، تربيت و متعالي گرديد، در مواجهه با مكايد شيطان كه انسان‌هاي ضعيف‌النفس را به تبعيت از خود و هرج و مرج‌طلبي عليه فرستادگان خدا وادار مي‌سازد، با جامعه‌اي به ظاهر خداستيز يا بدون هويت خدايي و انساني روبه‌رو گشت. پيشوايان آسماني از آنجا كه علم و حكمتشان خدايي است و بر همه زواياي زندگي انسان و جامعه او اشراف دارند، در برهه‌هاي مختلف تاريخ با اين معضل بزرگ برخوردهاي مختلف و متفاوتي داشته‌اند، گاهي به مدارا و سكوت گذرانده‌اند و گاهي كه امكان به حركت واداشتن بوده است، دست به جهاد و سازندگي زده‌اند، اما در هر صورت از اصالت انساني و خداساخته انسان و جامعه انساني غفلت ننموده و اين حقيقت را همچون گوهري گرانبها به وارثان خويش سپرده‌اند. در روايات متعددي در مصادر شيعه بر ارزش اصيل انسان تأكيد شده و رهبران اجتماعي را به ارزش‌هاي انساني سفارش نموده است. نامه امام علي‌(ع) به مالك اشتر يكي از اين اسناد راهنما و ارزشمند
است.
با اين مقدمه كوتاه گام مؤثري در رسيدن به آن نكته ظريف كه به اتحاد جامعه مهدوي و جامعه انساني مي‌پردازد، نزديك شديم. از سويي انسان و جامعه انساني گذشته از نوع تربيت و اعمال و رفتار ظاهري كه در صورت انحراف، تحت نفوذ و سيطره شيطان به اين پستي گرفتار شده است، واجد خميرمايه و قوه خداداد و خداساخته‌اي است كه در صورت مواجه شدن با نشانه‌هاي خدايي در بيرون و مخاطب قرار گرفتن از سوي رهبران بصير و بهره‌مند از كرامت انساني كه بي‌شك متوجه‌ترين افراد به ارزش‌هاي انساني هستند، بسرعت هويت اصيل خويش را به ياد آورده و به سمت كمال و تعالي به راه مي‌افتد.
اين گروه از انسان‌ها كه در اسناد ديني و لسان قرآن كريم و معصومين‌(ع) مستضعفين ناميده مي‌شوند، علي‌رغم كمترين برخورداري از ظواهر ديني، انساني و اميدوار‌كننده از باطن و فطرتي خدايي برخوردارند كه با تسلط شياطين جنّي و انسي از گام نهادن در عرصه عمل جامانده است و در صورت فراهم شدن حداقل‌هاي هدايت و صلاح به اصل خويش بازگشته و به انجام اعمال صالحه روي مي‌آورند.
در ابتداي سخن از منجي و مديريت بشريت براي ساختن بهشت زمين بحث شد قرآن كريم در مثالي آشكار براي اين رويداد عظيم و اميدبخش، زندگاني حضرت سليمان نبي‌(ع) را به تصوير مي‌كشد و او را مسلط بر انس و جن برشمرده و ماحصل تلاش‌هاي جامعه انساني در زمان او را رسيدن به مراتبي از بهشت زميني كه مهد تعالي و آرامش براي انسان است، معرفي مي‌فرمايد.
پس از اين مقدمات، مي‌توان نتيجه گرفت انقلاب منجي و ظهور امام مهدي(عج)‌ در حقيقت پيام خداوند متعال به انسان‌ها براي بازگشت به هويت اصيل خودشان است و پيرو آن جوامع بشري نيز به اصالت انساني و خداساخته خويش مراجعه خواهند كرد.
امروزه اقبال به معنويت حقيقي و گرايش به تعاليم اسلام ناب كه عمدتاً از سوي جمهوري اسلامي و عالمان و انديشمندان اين سرزمين توصيه و تبليغ مي‌گردد، گوياي نزديك‌تر شدن به روزگار رهايي انسان است. روزگاري كه انسانيت انسان از كنج انزواي شيطان ساخته، خارج مي‌گردد و جامعه‌اي برخوردار از كمالات و كرامات خدادادي بنا مي‌شود. بهشتي مملو از معنويت و آرامش و مهد عشق و زيبايي.
در آن روز شيطان از صحنه روزگار محو شده و عقل و اختيار به يكايك بني‌آدم بازگشته است. 

جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, :: 17:55 ::  نويسنده : هنرمند

 

حضرت زینب كبرى علیها السلام در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردیده و جهان را به قدوم خویش مزین فرمودند.

نام مبارك آن بزرگوار زینب، و كنیه گرامیشان ام الحسن و ام كلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغرى، عصمة الصغرى، ولیة اللّه العظمى، ناموس الكبرى، شریكة الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر معلّمه، فاضله، كامله و ... پدر بزرگوار آن حضرت، اوّلین پیشواى شیعیان حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیهماالسّلام، و مادر گرامى آن بزرگوار، حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها می باشد.

 



ادامه مطلب ...
جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 11:58 ::  نويسنده : هنرمند

در روز بیستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهریـور 1281 هجرى شمسى ( 21 سپتامپر 1902 میلادى) در شهرستان خمین   از توابع استان مركزى ایران در خانواده اى اهل علـم و هجرت و جهاد و در خـانـدانـى از سلاله زهـراى اطـهـر سلام الله علیها، روح الـلـه المـوسـوى الخمینـى پـاى بـر خـاكدان طبیعت نهاد .
او وارث سجایاى آباء و اجدادى بـود كه نسل در نسل در كار هـدایـت  مردم وكسب مـعارف الهى كـوشیـده انـد. پـدر بزرگـوار امام خمینـى  مرحوم آیه الـله سید مصطفى مـوسـوى از معاصریـن مرحـوم آیه الـلـه  العظمـى میرزاى شیـرازى (رض)، پـس از آنكه سالیانـى چنـد در نجف  اشـرف علـوم و معارف اسلامـى را فـرا گرفته و به درجه اجتهـاد نایل  آمـده بـود بـه ایـران بازگشت و در خمیـن ملجاء مردم و هادى آنان  در امـور دینـى بـود. در حـالیكه بیـش از 5 مـاه ولادت روح الـلـه  نمى گذشت، طاغوتیان و خوانین تحت حمایت عمال حكومت وقت نداى حق طلبـى پـدر را كه در برابر زورگـوئیهایشان بـه مقاومت بـر خاسته بـود، با گلـوله پاسـخ گفـتـنـد و در مـسیر خمیـن به اراك وى را بـه شهادت رسانـدنـد. بستگان شهیـد بـراى اجراى حكـم الهى قصاص به  .تهران (دار الحكـومه وقت) رهـسـپار شـدند و بر اجراى عـدالت اصـرار ورزیدند تا قاتل قصاص گردید
بدیـن ترتبیب امام خـمیـنى از اوان كـودكى با رنج یـتیـمىآشـنا و با مفهوم شهادت روبرو گردید. وى دوران كـودكـى و نـوجـوانى را تحت  سرپرستى مادر مـومـنـه اش (بانـو هاجر) كه خـود از خاندان علـم و تقـوا و از نـوادگان مـرحـوم آیـه الـلـه خـوانسـارى ( صاحب زبـده  التصانیف ) بوده است. همچنیـن نزد عمه مـكـرمه اش ( صاحبـه خانم ) كه بانـویى شجاع و حقجـو بـود سپرى كرد اما در سـن 15 سالگى از  نعمت وجـود آن دو عزیز نیز محـروم گـردید.

هجرت به قـم، تحصیل دروس تكمیلى وتدریس علوم اسلامى

ا



ادامه مطلب ...
سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:, :: 23:29 ::  نويسنده : هنرمند



سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:, :: 23:12 ::  نويسنده : هنرمند

 

نويسنده:جواد محدثي 

 
در زمينه پرورش و تمرين و تربيت کودکان و شيوه ساختن و رشد دادن به شخصيت مذهبي فرزندان، مرحوم فيض کاشاني بياني داد که جهت استفاده شما عزيزان، به ترجمه آن از کتاب «المحجة البيضاء»(1) پرداختيم.
باشد که مفيد افتد و مثمر ثمر گردد... ان شاء الله

فرزندان، امانت هاي الهي
 



ادامه مطلب ...

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان یاس کبود و آدرس honarmandqomi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 37
بازدید کل : 16179
تعداد مطالب : 19
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1